محمدمحمد، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره

محمد جیگر خاله

شب جمعه

دیشب همه خونه ی بابا بزرگ جمع شده بودیم مامان بزرگ یه شام خوشمزه پخته بود عمو رحیم و زن عمو و عسل  هم خونه ما بودند راستی عمه رقیه تنهایی اومده بود از قدیم می گن تو خونه ای که بچه باشه قیبت نمی شه فدات بشم گذاشته بودیمت وسط اتاق همه داشتن باهات بازی می کردن خاله قربونت بشه نمی دونی که چه اداها از خودت درمی آوردی بیشتر از همه به بابابزرگ می خندیدی دل بابابزرگ برات قش کرده بود. منم که به بهانه عوض کردن پوشکت بغلت می کنم تا پوشکتو عوض کنم می برم چند دقیقه ای باهات بازی می کنم نفس خاله نمی دونی چقدر بوست می کنم تا اینکه عصبانی می شی و سر و صدا می کنی .      ...
21 اسفند 1390

الووووووووووووووو

جیگر خاله با امروز 2 روز می شه که خیلی دلم برات تنگ شده یعنی ندیدمت دایی جواد رفته مسافرت طولانی به مدت ٢ هفته من مجبورم تا ساعت 9 شب کار کنم و مجبور می شم تا تو رو کم ببینم صبح زنگ زده بودم با مهین حرف می زدم اینقدر سرو صدا کردی منم برا دیدنت بی تابی کردم مامان مهین گفت شب بیا خونه ما ولی خیلی خسته بودم گفتم شاید بیام الان که دارم این مطلبو می نویسم تو دلم می گم می رم ولی خیلی خستم  فدات بشم الان مامان زنگ زد گفت صبح زود می یاین خونه ما هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا . . .     فردا می بینمت گل پسر خاله خاله به اندازه ستاره های آسمون دوس...
21 اسفند 1390

دلتنگی مامان بزرگ و بابا بزرگ

جوجوی خاله . . . دیشب مامان بزرگ و بابا بزرگ خیلی دلشون برات تنگ شده بود تا اینکه مامان بزرگ زنگ زد به مامان مهین و ازش خواست تا شبو بیاین خونه ی ما تو امودنی تو کریلت به خواب ناز رفته بودی تا اینکه مامان مهین می خواست لباساتو دربیاره تو رو برداشت و تو از خواب بیدار شدی ای وای چه دیدنی بود چشای قشنگت که تازه از خواب بیدار شده بودی من تو رو دادم بغل مامان بزرگ می خواستم تو بغلم فشارت بدم بری تو قلبم  خوشگله خاله چقدر جیگر شده بودی. خاله به اندازه ستاره هی آسمون دوست داره . . .                  ...
21 اسفند 1390

کپل خاله

امروز صبح قراره بیاین خونمون همگی از صبح زود خودمونو آماده کریدیم تا توی فسگلی رو ببینیم بابا بزرگ که دیر کرده بود بره سر کار هی زنگ می زد تا اینکه شما رسیدین وای خشگله خاله زیر پتو چشاتو نبسته بودی بیدار بودی برداشتمت یه بوست کرده که نگو همه داشتن هلاک می شدن که بغلت کنن محمد جونم من باید می رفتم سر کار چند تا پشت سر هم بوسیدمت تا اینکه رفتم سرکار.   خاله قربونت بره از بوسیدنت سیر نمی شم خاله اندازه قد همه ستاره های آسمون دوست دارم . . . ...
21 اسفند 1390

یکی یه دونه ی خونه

یکی یه دونه ی خونه . . . همه یه جور دوست دارن مثلاً بابابزرگ دست و پاهاتو که خیلی تکون می دی از اون ادات خوشش می یاد و می گه محمد من پهلوان هستش مامان بزرگ می گه محمد پسر منه مثل شیر می مونه . . . .  و منم که خالتم عین پیشی ملوس می بینمت اخه خیلی نازی . دایی جواد که بعضی وقتها می ره فوتبال برگشتنی هربار تو رور ببینه و کفشات رو تو پاهات ببینه می گه محمد جون میری فوتبال تو هم که ماشاا.. گل خنده از لبات جدا نمی شه قربونت بشم. ...
21 اسفند 1390

مهمونی

خوشگل خاله   عمه ی مامان که خیلی دوست داره از مامان خواسته تا هر هفته شنبه برین خونشون. نمی دونم که چه ها می کنی ول مامان تعریف می کنه که خیلی ورجه وورجه می کنی و ادا درمی یاری. خاله برات دلتنگه به خونه ما هم سر بزن فدات بشم. خاله به اندازه ستاره های آسمون دوست داره...   ...
21 اسفند 1390

کادوی خاله به مامان مهین

نفس زندگی وقتی تو شکم مامان بودی من برا تولد مامان یک دست لباس برا تو خریدم تا اینکه وقتی به دنیا اومدی تنت کنم خیلی دوست داشتم اون لباسا رو تو تن خوشگلم ببنیم تا اینکه مامان اونا رو پوشید تن تو منم عکستو گرفتم اینم عکس گل پسر من       ...
21 اسفند 1390