دلتنگی مامان بزرگ و بابا بزرگ
جوجوی خاله . . .
دیشب مامان بزرگ و بابا بزرگ خیلی دلشون برات تنگ شده بود تا اینکه مامان
بزرگ زنگ زد به مامان مهین و ازش خواست تا شبو بیاین خونه ی ما تو امودنی
تو کریلت به خواب ناز رفته بودی تا اینکه مامان مهین می خواست لباساتو
دربیاره تو رو برداشت و تو از خواب بیدار شدی ای وای چه دیدنی بود چشای
قشنگت که تازه از خواب بیدار شده بودی من تو رو دادم بغل مامان بزرگ می
خواستم تو بغلم فشارت بدم بری تو قلبم خوشگله خاله چقدر جیگر شده
بودی.
خاله به اندازه ستاره هی آسمون دوست داره . . .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی