شب جمعه
دیشب همه خونه ی بابا بزرگ جمع شده بودیم مامان بزرگ یه شام خوشمزه
پخته بود عمو رحیم و زن عمو و عسل هم خونه ما بودند راستی عمه رقیه
تنهایی اومده بود از قدیم می گن تو خونه ای که بچه باشه قیبت نمی شه
فدات بشم گذاشته بودیمت وسط اتاق همه داشتن باهات بازی می کردن خاله
قربونت بشه نمی دونی که چه اداها از خودت درمی آوردی بیشتر از همه به
بابابزرگ می خندیدی دل بابابزرگ برات قش کرده بود. منم که به بهانه عوض
کردن پوشکت بغلت می کنم تا پوشکتو عوض کنم می برم چند دقیقه ای
باهات بازی می کنم نفس خاله نمی دونی چقدر بوست می کنم تا اینکه
عصبانی می شی و سر و صدا می کنی .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی