محمدمحمد، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

محمد جیگر خاله

تولد 3 سالگی

  تولد تولد تولدت مبارک بیا شمع ها رو فوت کن که 100 سال زنده باشی عزیزم، عمرم، نفس خاله تولدت مبارک جیگرم انشاا... 120 ساله شی   عکسای تولدت دستم نرسیده به زودی می ذارمشون بای بای گلم ...
11 آبان 1393

عید غدیر خم

  عید همتو ن مبارک مخصوصا سید کوچولوهای عزیز سید محمد جونم عید تو هم مبارک که برا خودت یک پارچه آقا سیدی خاله فدات بشه   ...
21 مهر 1393

ارایشگاه

با کلی تاخیر سلام به وجود طلاهای مامان و باباهای عزیز با کلی تاخیر اومدم ولی اومدم محمد جونم برا خودش یه اقایی شده الهی فداش بشم چقدر دوست داشتنی هستش گاهی وقتا از خدا می خوام منم یه محمد داشتم ولی حالا دیگه... قربونش بشم مامان مهین محمد جونمو برد ارایشگاه وقتی از آرایشگاه اومدن حس می کردم محمد جونم خیلی بزرگ شده کلی تغییر کرده بود. از محمد بگم که چه شعرهایی به همراه مامان جونش می خونه محمد جونم خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی دوست دارم بیشتر از یه دنیا بازم می یام با عکسای تازه ...
8 مهر 1393

بای بای پوشک

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااام به دوستای گلم و نی نی های عزیزم خوبین خوشین سلامتین؟ محمد جونم با پوشک خداحافظی کرد                                            همین ...
5 مرداد 1393

سال 93

سلامی به گرمی روزهای تابستون خدمت نی نی های وبلاگی من سه ماهه که اصلا وقت اپ کردن وبلاگ جیگرمو نداشتم یعنی واقعا سرم خیلی شلوغ بود سال 93 خیلی پر مشغله شروع شد از اونجایی که برادرزادم 1 فروردین به دنیا اومد و با اومدنش غوغایی کرد که ... بالاخره من هم عمه شدم و خیلی اتفاق های خوب دیگه مسافرت ، گشت و گزار، و ... 15 روز عید تبریز نبودم رفته بودیم با خانواده شوهرم مسافرت و اینکه جاتون خالی خیلی چسبید. قرار بود روز 1 فروردین راهی سفر بشیم که صبح ساعت 6 برادرم اس ام اس زد که عمه شدی از احمد خواهش کردم که تا وقتی که از خونه خارج نشدیم زود بریم بیمارستان من بچه رو ببینم و بعدش از اونجا می ریم و اونم قبول کرد وای چه حالی د...
17 خرداد 1393

چهارشنبه سوری

سلامی گرم مانند شعله های اتیش چهارشنبه سوری به همه دوستای گلم دوستای خوبم این دومین سالی که محمد جونم پیش ماست و با به دنیا اومدنش خانواده ی ما رو پرشورتر و گرم تر کرده و به دنبال اون پسر زاده که این روزا منتظر قدم های کوچولوش هستیم . بگم براتون از چهارشنبه سوری این سال که محمد جونم چه کارا که نکرد همش صدای ترقه و .... اطراف خونه می اومد محمد خونه مامان جونم بود که قرار بود همگی شام اونجا جمع بشیم قبل از شام خواستیم بریم محوطه خونه کمی خوش بگذرونیم که محمد اولش نمی اومد بالاخره رفتیم کلی ذوق کرده بود وقتی می ترکوندیم جیگرم دستاشو گذاشته بود تو گوشاش احساس می کردم خیلی از صدای انفحار می ترسید ولی از گرمای اتیش لذت می برد بغل دایی داو...
28 اسفند 1392