محمدمحمد، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره

محمد جیگر خاله

خبر خبر

سلام سلام صدتا سلام دیشب خبر دادن کوچولوی من می تونه چهار دست و پا راه بره     تلفنی داشتم با مامان مهین حرف می زدم که  خبرشو داد محمد کوچولوم داره چهاردست و پا راه می ره وای چه ذوقی کردم که ای کاش پیشم بودی و از نزدیک می دیدمت قربونت بشم شب شد اومدین خونمون چه ذوقی می کردیم همگی تا این حرکت تو رو ببینیم وقتی یه غلتی خوردی انگار اصلا هیچ بچه ای رو ندیده بودیم که این طوری چهار دست و پا راه بره چه حالی داشتیم ما     خاله قربون دستای کپلت بشه... کلی ازت عکس گرفتم حتما می ذارمشون رو سایت ...
20 ارديبهشت 1391

واکسن

سلام امروز یکشنبه است که وقت واکسنت هست که از قرار معروف خان دایی می خواد ببرتت با مامان مهین چون بابایی سر کاره و نمی تونه بیاد راهش دوره دیشب به خان دایی زنگ زده بود که قرار گذاشتن  امروز صبح خان دایی بره دنبالشون مامان مهین زنگ زده بود که منم ازش خواستن سر راه اون عکسایی که ٢و٣ شب پیش از محمد کوچولو گرفتیمو بیاره بده به من تا بذارمشون رو سایت اینم از عکسا       پ ...
10 ارديبهشت 1391

زرنگ خاله

این روزا کم کم داری چهار دست و پا بری ولی کاملا نمی تونی خاله فدات بشه نمی دونی چقدر سعی و تلاش می کنی برا این کار نفست می بُره خاله فدای نفسای کوچولوت بشه. خوشگلم چه شیطون شدی این روزا هر کی می بینتت یه بار تو بغلش تو رو فشار می ده اخه نمی دونی چه بلایی شدی قربونت بشه خاله مامان بزرگ سعی داره برات فرینی درست کنه ولی دکترت گفته تا 6 ماه کامل نشده به جز شیر مادر هیچی بهت ندیم نمی دونی سر این موضوع همه شاکین که محمد کوچولوی ما یه چیزی بخوره تا اینکه مامان مهین راضی شده این هفته برات فرینی درست کنیم بدیم نوش جان کنی ، مامان بزرگم که نگو داره پرپر می زنه ... از اونجایی که اولین نوه تو خانواده ی ما هستی دیگه همه رو بی خیال...
9 ارديبهشت 1391

بدون عنوان

خوشگل خاله امروز بعد چند روز سرما خوردگی صبح زود با مامانی اومدی خونمون صبح خوابیده بودم دیدیم مامان بزرگ هی داره قربون صدقه می ره بعد صدای تو رو شنیدم از جام پریدم قربون شکل ماهت برم وقتی منو دیدی یه لبخندی زدی اخه بعضی وقتا منو با مامان مهین اشتباهی می گیری چون صداهامون خیلی شبیه همه... بعدش بابابزرگ اومد و خان دایی و ... مامان مهین گفت عصر می ریم بریم عکسای اتلیه محمد رو بگیریم اگه می خوای بیا با ما بریم منم که از خدامه فردا می ذارمشون رو وبلاگ خاله قد همه ستاره های آسمون دوست داره. . . ...
3 ارديبهشت 1391

موش موشک خاله

دیروز مامان بزرگ اومده بود خونتون منم که سر کار بودم زنگ زدم به مامان مهین که احوال پرسی کنم یه هو صدای خنده هاتو شنیدم که داشتی با مامان بزرگ بازی می کردی وای چه قه قهه  می کردی خاله قربون صدات بشه عصر شد من رفتم خونه دیدم مامان بزرگ می گه یکمی سرما خوردی وای چقدر ناراحت شدم پاشدم زنگ بزنم خونتون که بابایی برداشت پرسیدم که بردنت دکتر گفت خیلی خفیف هستش ولی فردا می بریم یعنی امروز. صبح با مامانی اومدی خونمون قربونت بشه خاله مثل ماه خوابیده بودی وقتی پتو رو از روت کشیدم کنار چشای نازتو باز کردی برداشتم بغلت کنم سینت خر خر می کرد دلم کباب شد اروم بوسیدمت گذاشتم جات اصلا حوصله نداشتی مامانی گفت عصر می بریمش دکتر خا...
24 فروردين 1391