محمدمحمد، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره

محمد جیگر خاله

سال 93

سلامی به گرمی روزهای تابستون خدمت نی نی های وبلاگی من سه ماهه که اصلا وقت اپ کردن وبلاگ جیگرمو نداشتم یعنی واقعا سرم خیلی شلوغ بود سال 93 خیلی پر مشغله شروع شد از اونجایی که برادرزادم 1 فروردین به دنیا اومد و با اومدنش غوغایی کرد که ... بالاخره من هم عمه شدم و خیلی اتفاق های خوب دیگه مسافرت ، گشت و گزار، و ... 15 روز عید تبریز نبودم رفته بودیم با خانواده شوهرم مسافرت و اینکه جاتون خالی خیلی چسبید. قرار بود روز 1 فروردین راهی سفر بشیم که صبح ساعت 6 برادرم اس ام اس زد که عمه شدی از احمد خواهش کردم که تا وقتی که از خونه خارج نشدیم زود بریم بیمارستان من بچه رو ببینم و بعدش از اونجا می ریم و اونم قبول کرد وای چه حالی د...
17 خرداد 1393

چهارشنبه سوری

سلامی گرم مانند شعله های اتیش چهارشنبه سوری به همه دوستای گلم دوستای خوبم این دومین سالی که محمد جونم پیش ماست و با به دنیا اومدنش خانواده ی ما رو پرشورتر و گرم تر کرده و به دنبال اون پسر زاده که این روزا منتظر قدم های کوچولوش هستیم . بگم براتون از چهارشنبه سوری این سال که محمد جونم چه کارا که نکرد همش صدای ترقه و .... اطراف خونه می اومد محمد خونه مامان جونم بود که قرار بود همگی شام اونجا جمع بشیم قبل از شام خواستیم بریم محوطه خونه کمی خوش بگذرونیم که محمد اولش نمی اومد بالاخره رفتیم کلی ذوق کرده بود وقتی می ترکوندیم جیگرم دستاشو گذاشته بود تو گوشاش احساس می کردم خیلی از صدای انفحار می ترسید ولی از گرمای اتیش لذت می برد بغل دایی داو...
28 اسفند 1392

نی نی مون تو راهه

سلام به همگی یه خبر داغ.... من عمه می شم   برادر زادم تو راهه ایشالاه به همین زودی می یاد پیشمون روزای اخرشه که تو شکم مامانش به سر می بره وای چه بی تابی می کنیم که زود به دنیا بیاد. راستی از محمد جونم بگم براتون که چه کارا با نی نی تازه می خواد بکنه ازش می پرسم نی نی دایی رو چی کار می کنی می گی نازش می کنم، سوار دوچرخه می کنمش، ولی گاهی اوقات که عصبانی می شه می گه می شینم روش؛وای چه کارایی می خواد بکنه خدا می دونه. راستی اینم بگم که دخمله اسمش هم پارلا گذاشتیم وای عمه قربونش بره...     ...
13 اسفند 1392

اتلیه عکاسی

خبر... خبر .... خبر ...     آتلیه عکس و فیلم مشکی افتتحاح شده   تبریزی ها هیج جا عکس نگرین ها ما در خدمتتونیم   (تبریز- شهرک باغمیشه -خیابان شهریار-روبروی پارک صفا- آتلیه عکس و فیلم مشکی)   دایی جواد اولین عکس رو از محمد جونم گرفته واقعا محشره ...
7 اسفند 1392

علاقه خاص محمد کوچولو به دایی جواد

علاقه خاصت به دایی جواد منو کشته... تو خونه مامان بزرگ فقط به حرف دایی جواد گوش می دی غذاتو با دایی جواد می خوری، بازی هاتو با دایی جواد بازی می کنی، گوشی دایی جواد رو از همه گوشی ها بیشتر دوست داری، و خیلی چیزای دیگه... اینجا هم کلاه دایی جواد رو برداشتی گذاشتی رو سرت ...
23 دی 1392

با کلی تاخیر

سلام به دوستای گلم من این اواخر خیلی سرم شلوغ بود واسه همین نمی تونستم بیام وب بعد از این که نفسی تازه کرده بودم و می خواستم بیام و کلی هم حرف داشتم از شیطنتای جیگرم ولی متاسفانه مادربزرگم فوت کرد این باعث شد که بازم دیر بیام.مرگ مادربزرگم همه رو نارحت کرده ولی می تونم بگم رو من بیشتر تاثیر داشته آخ من زمانی که ابتدایی می خوندم کلی خاطره داشتم با مادربزرگم خدا رحمتش کنه ولی اون روزا از یادم نمی ره خیلی روزای خوبی بود ... و اینکه چون مادر بزرگ خونه بابام می موند محمد وقتی می اومد اونجا مادر بزرگ رو بیشتر می دید روزی که مادربزرگم تموم کرد محمد جونم نبود وقتی اومد دید نه مادر بزرگی هست و نه تختش و نه هیچ اثاری از مادر بزرگ دستای کوچو...
7 دی 1392

تولد جیگر خاله

سلام به همه دوستای وبلاگی و غیر وبلاگی محمد جونم 2 ساله شد ولی هزار ماشالاه اندازه یه ادم 20 ساله باهوش و زرنگه خاله فدای وجود نازنینش بشه تو این روز تولد هر جوری می خواستی همه جا را به هم ریختی با شیرین کاریات و شلوغیات ای جانم چقدر خوشگل شدی بودی روز تولد نمی تونم وصف کنم خاله اندازه ستاره های آسمون دوست داره یه مطلب مهم مهم اینکه برا محمد ٢ تا جشن تولد گرفتیم به این خاطر بود که مامان بزرگ من مریض احوال و خونه ی پدر می مونه چون نمی تونستیم تنهاش بذاریم به همین خاطر یه روز قبل تولد محمد خودمون یه جشن تولد گرفتیم و مامان بزرگ محمد براش کیک تدارک دیده بود و ما هم مجبور شدیم کادوهامونو اون روز بدیم ولی خی...
9 آبان 1392