با کلی تاخیر
سلام به دوستای گلم
من این اواخر خیلی سرم شلوغ بود واسه همین نمی تونستم بیام وب بعد از این که نفسی تازه کرده بودم و می خواستم بیام و کلی هم حرف داشتم از شیطنتای جیگرم ولی متاسفانه مادربزرگم فوت کرد این باعث شد که بازم دیر بیام.مرگ مادربزرگم همه رو نارحت کرده ولی می تونم بگم رو من بیشتر تاثیر داشته آخ من زمانی که ابتدایی می خوندم کلی خاطره داشتم با مادربزرگم خدا رحمتش کنه ولی اون روزا از یادم نمی ره خیلی روزای خوبی بود ...
و اینکه چون مادر بزرگ خونه بابام می موند محمد وقتی می اومد اونجا مادر بزرگ رو بیشتر می دید روزی که مادربزرگم تموم کرد محمد جونم نبود وقتی اومد دید نه مادر بزرگی هست و نه تختش و نه هیچ اثاری از مادر بزرگ دستای کوچولوشو برد بالا گفت مامان بزرگ نیست درسته کوچیکه ولی خوب همه چی یادش هست دیگه سرتونو به درد نمی ارم .
راستی بهتون قول داده بودم عکسای آتلیه محمد جونمو براتون بذارم اینم از عکسا