محمدمحمد، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 10 روز سن داره

محمد جیگر خاله

واکسن

سلام امروز یکشنبه است که وقت واکسنت هست که از قرار معروف خان دایی می خواد ببرتت با مامان مهین چون بابایی سر کاره و نمی تونه بیاد راهش دوره دیشب به خان دایی زنگ زده بود که قرار گذاشتن  امروز صبح خان دایی بره دنبالشون مامان مهین زنگ زده بود که منم ازش خواستن سر راه اون عکسایی که ٢و٣ شب پیش از محمد کوچولو گرفتیمو بیاره بده به من تا بذارمشون رو سایت اینم از عکسا       پ ...
10 ارديبهشت 1391

زرنگ خاله

این روزا کم کم داری چهار دست و پا بری ولی کاملا نمی تونی خاله فدات بشه نمی دونی چقدر سعی و تلاش می کنی برا این کار نفست می بُره خاله فدای نفسای کوچولوت بشه. خوشگلم چه شیطون شدی این روزا هر کی می بینتت یه بار تو بغلش تو رو فشار می ده اخه نمی دونی چه بلایی شدی قربونت بشه خاله مامان بزرگ سعی داره برات فرینی درست کنه ولی دکترت گفته تا 6 ماه کامل نشده به جز شیر مادر هیچی بهت ندیم نمی دونی سر این موضوع همه شاکین که محمد کوچولوی ما یه چیزی بخوره تا اینکه مامان مهین راضی شده این هفته برات فرینی درست کنیم بدیم نوش جان کنی ، مامان بزرگم که نگو داره پرپر می زنه ... از اونجایی که اولین نوه تو خانواده ی ما هستی دیگه همه رو بی خیال...
9 ارديبهشت 1391

بدون عنوان

خوشگل خاله امروز بعد چند روز سرما خوردگی صبح زود با مامانی اومدی خونمون صبح خوابیده بودم دیدیم مامان بزرگ هی داره قربون صدقه می ره بعد صدای تو رو شنیدم از جام پریدم قربون شکل ماهت برم وقتی منو دیدی یه لبخندی زدی اخه بعضی وقتا منو با مامان مهین اشتباهی می گیری چون صداهامون خیلی شبیه همه... بعدش بابابزرگ اومد و خان دایی و ... مامان مهین گفت عصر می ریم بریم عکسای اتلیه محمد رو بگیریم اگه می خوای بیا با ما بریم منم که از خدامه فردا می ذارمشون رو وبلاگ خاله قد همه ستاره های آسمون دوست داره. . . ...
3 ارديبهشت 1391

موش موشک خاله

دیروز مامان بزرگ اومده بود خونتون منم که سر کار بودم زنگ زدم به مامان مهین که احوال پرسی کنم یه هو صدای خنده هاتو شنیدم که داشتی با مامان بزرگ بازی می کردی وای چه قه قهه  می کردی خاله قربون صدات بشه عصر شد من رفتم خونه دیدم مامان بزرگ می گه یکمی سرما خوردی وای چقدر ناراحت شدم پاشدم زنگ بزنم خونتون که بابایی برداشت پرسیدم که بردنت دکتر گفت خیلی خفیف هستش ولی فردا می بریم یعنی امروز. صبح با مامانی اومدی خونمون قربونت بشه خاله مثل ماه خوابیده بودی وقتی پتو رو از روت کشیدم کنار چشای نازتو باز کردی برداشتم بغلت کنم سینت خر خر می کرد دلم کباب شد اروم بوسیدمت گذاشتم جات اصلا حوصله نداشتی مامانی گفت عصر می بریمش دکتر خا...
24 فروردين 1391

13 فروردین

عسل خاله روز جمعه بود که ساعت 4 قرار گذاشتیم همگی یعنی حدودا 6 تا ماشین بودیم که بریم پیش به سوی کلیبر قربونت بشه خاله این اولین مسافرتی بود که می خواستی بری خدا رو شکر که خیلی اذیت نشدی فقط یکم وقتی ما رفته بودیم قلعه بی تابی کرده بودی که اونم حل شد و اینم چند تا عکس از محمد کوچولو و ... در ادامه مطلب   بابا و مامان و محمد کوچولو من و محمد من و محمد و مامان  خانوادگی . . . محمد جونم با بابایی ...
18 فروردين 1391

اولین روز سال نو

بعد از تحویل سال نو ... قربون شکل ماهت بشم لباسای تازتو پوشیده بودی که اومدی خونمون وای چقدر ماه شده بودی همه یه دور بغلت کردن ماچت کردن بعدش رفتیم بیرون...  خوشگلم چند سال به این سال ایشالاه که چند سال عمر با عزت در کنار مامان و بابا داشته باشی ... خاله قد همه ستاره های اسمون دوست داره... ...
15 فروردين 1391

سال نو مبارک

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام سال نو مبارک چند روز بود که من نبودم  بالاخره امروز اومدم با کلی خاطره و عکس چه عیدی بود عید امسال همراه محمد کوچولوی خاله   ...
15 فروردين 1391

روز های اخر سال 90

آخری . . . دیگه یه روز بیشتر نمونده که عید بشه فدات بشم تو فقط 4 ماه و 18 روز سن داری خوشگلم اولین عیدیتو دایی داوود داد بهت یه 50 هزاری ، منم واست یه کفش و لباس خریدم راستی یادم رفت بهت بگم بابایی برات از اون ماشین گونده ها خریده  ولی تا حالا من ندیدمش مبارکت باشه عزیزم خاله خیلی دوست داره ...
28 اسفند 1390