شب تولد
اول از همه باید بگم دست گل مامان بزرگ و بابابزرگ درد نکنه که بیشتر زحمتا رو کشیده بودند، از اونجایی که مامان و بابای محمد خونشونو داشتن تعمیرات می کردن تولد رو خونه مامان جون و بابا جون من گرفتیم وای بگم براتون چقدر خوش گذشت جا داره از زن عموی خودم که مهمون گل ما بودن تشکر کنم که چقدر برا تدارکات تولد زحمت کشیدن عسل جونم خیلی زحمت کشید فداش بشم که خیلی دوستش دارم.
و اما محمد جونم که کلی ذوق کرده بود وقتی داشتیم بادکنک ها فوت می کردیم نمی دونست چیکار کنه فداش بشم نمی دونین چه اداهایی درمیاورد...
وقتی همه رسیدن دایی ها و عمو ها و ... چراغا رو خاموش کردیم فش فشه ها رو که روشن کرده بودیم نمی دونین محمد جونم چه شکلی شده بود مات و مبهوت مونده بود که خدا اینا چیکار دارن می کنن قربون دستای گوچولوش بشم برا خودش داشت دست می زد بالاخره هر چی بگم براتون کم گفتم شب خیلی خوبی بود.
اینم از عکسا تو ادامه مطلب
این کیک تولدته
اینم محمد جون و باباش
محمد جون و مامان مهین
اینم سفره رنگین مامان بزرگ و بابابزرگ که دستشون درد نکنه
از کلاه تولد هم اصلا خوشت نمی اومد تو سر خودت که اصلا نگه نمی داشتی سر هر کسی هم می دید ازش فرار می کردی اینجا هم از بغل عمو احمد داری فرار می کنی
این جا هم مغزت رو به کار انداختی
و در اخر هم بغل خاله زهرا