محمدمحمد، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

محمد جیگر خاله

نی نی مون تو راهه

سلام به همگی یه خبر داغ.... من عمه می شم   برادر زادم تو راهه ایشالاه به همین زودی می یاد پیشمون روزای اخرشه که تو شکم مامانش به سر می بره وای چه بی تابی می کنیم که زود به دنیا بیاد. راستی از محمد جونم بگم براتون که چه کارا با نی نی تازه می خواد بکنه ازش می پرسم نی نی دایی رو چی کار می کنی می گی نازش می کنم، سوار دوچرخه می کنمش، ولی گاهی اوقات که عصبانی می شه می گه می شینم روش؛وای چه کارایی می خواد بکنه خدا می دونه. راستی اینم بگم که دخمله اسمش هم پارلا گذاشتیم وای عمه قربونش بره...     ...
13 اسفند 1392

اتلیه عکاسی

خبر... خبر .... خبر ...     آتلیه عکس و فیلم مشکی افتتحاح شده   تبریزی ها هیج جا عکس نگرین ها ما در خدمتتونیم   (تبریز- شهرک باغمیشه -خیابان شهریار-روبروی پارک صفا- آتلیه عکس و فیلم مشکی)   دایی جواد اولین عکس رو از محمد جونم گرفته واقعا محشره ...
7 اسفند 1392

علاقه خاص محمد کوچولو به دایی جواد

علاقه خاصت به دایی جواد منو کشته... تو خونه مامان بزرگ فقط به حرف دایی جواد گوش می دی غذاتو با دایی جواد می خوری، بازی هاتو با دایی جواد بازی می کنی، گوشی دایی جواد رو از همه گوشی ها بیشتر دوست داری، و خیلی چیزای دیگه... اینجا هم کلاه دایی جواد رو برداشتی گذاشتی رو سرت ...
23 دی 1392

با کلی تاخیر

سلام به دوستای گلم من این اواخر خیلی سرم شلوغ بود واسه همین نمی تونستم بیام وب بعد از این که نفسی تازه کرده بودم و می خواستم بیام و کلی هم حرف داشتم از شیطنتای جیگرم ولی متاسفانه مادربزرگم فوت کرد این باعث شد که بازم دیر بیام.مرگ مادربزرگم همه رو نارحت کرده ولی می تونم بگم رو من بیشتر تاثیر داشته آخ من زمانی که ابتدایی می خوندم کلی خاطره داشتم با مادربزرگم خدا رحمتش کنه ولی اون روزا از یادم نمی ره خیلی روزای خوبی بود ... و اینکه چون مادر بزرگ خونه بابام می موند محمد وقتی می اومد اونجا مادر بزرگ رو بیشتر می دید روزی که مادربزرگم تموم کرد محمد جونم نبود وقتی اومد دید نه مادر بزرگی هست و نه تختش و نه هیچ اثاری از مادر بزرگ دستای کوچو...
7 دی 1392

تولد جیگر خاله

سلام به همه دوستای وبلاگی و غیر وبلاگی محمد جونم 2 ساله شد ولی هزار ماشالاه اندازه یه ادم 20 ساله باهوش و زرنگه خاله فدای وجود نازنینش بشه تو این روز تولد هر جوری می خواستی همه جا را به هم ریختی با شیرین کاریات و شلوغیات ای جانم چقدر خوشگل شدی بودی روز تولد نمی تونم وصف کنم خاله اندازه ستاره های آسمون دوست داره یه مطلب مهم مهم اینکه برا محمد ٢ تا جشن تولد گرفتیم به این خاطر بود که مامان بزرگ من مریض احوال و خونه ی پدر می مونه چون نمی تونستیم تنهاش بذاریم به همین خاطر یه روز قبل تولد محمد خودمون یه جشن تولد گرفتیم و مامان بزرگ محمد براش کیک تدارک دیده بود و ما هم مجبور شدیم کادوهامونو اون روز بدیم ولی خی...
9 آبان 1392

عکاسی

سلام به دوستای گلم امیدوارم همیشه شاد و خرم باشید براتون بگم که امروز ما، یعنی من و محمد و مامان محمد می ریم عکاسی تا 3.4 تا عکس یادگاری از محمد بگیریم اخ جیگر خاله نمی دونین چقدر بزرگ شده الهی خاله فداش بشه ولی اصلا حرف نمی زنه به زور 4.5 کلمه بابا، مامان، خاله ، بیا  و .... ولی عیب نداره این طوریش هم بانمکه کارهایی که به فکر ادم      نمی رسه رو انجام می ده وقتی عکس خودشو رو گوشیم می بینه بی اختیار یواشکی بوسش می کنه نمی دونم از کدوم کاراش بگم خیلی خیلی شیطون شده اومده بودم یه ذره حرف بزنم ولی متاسفانه سرکارم کار دارم ولی دفعه بعد با عکسای محمد جونم می یام. خیلی دوستون دارم  ...
28 شهريور 1392

عید فطر

با سلامی گرم به همه ی دوستای خوب و کوچولوهای ناناز من یه مدتی نبودم به خاطر مشغله کاری به همین خاطر از همتون معذرت می خوام و عید فطر رو به همه دوستای خوبم تبریک می گم نماز روزه هاتون قبول درگاه حق انشاا... ما به اتفاق خانواده و محمد کوچولو تعطیلات عید فطر رو رفتیم شمال جاتون خالی عجب هوایی داشت خیلی خیلی خوش گذشت یه شب موندیم آستار ساحل صدف روز بعدش رفتیم از جاده اسلام خلخال به طرف دریاچه نئور وای چه خوش می گذشت با محمد کوچولو اینم شایان ذکر کنم که محمد جونم چون اولین بارش بود  دریا می دید یه کم می ترسید ولی بعدش ترسش ریخت . اینم از عکس ها   ...
28 مرداد 1392

عید مبعث

سلام دوستای خوب وبلاگی   اول از همه این عید بزرگ رو  به  همه ی  مسلمونای عزیز تبریک میگم دوم اینکه با خیلی تاخیر اومدیم و لی با خبرای ناب تازه اومدیم خیلی حرف دارم از محمد کوچولو ولی نمی تونم کدومشو بگم براتون از شیطونی هاش، از شلوغی هاش، از مهربونیاش، از ... اینکه فقط بگم روز به روز داره بزرگتر و باهوش تر می شه کارایی می کنه که همه خانواده مات و مبهوت می مونن قربونش برم خیلی مهربونه وقتی عصبانی می شه خاله رو می زنه زود می یاد بوس می کنه آخ اینم بگم تقصیر من می شه که خاله رو کتک بزنه آخ نمی دونین چقدر دوستش دارم تا می بینمش محکم فشار می دم بغلم اونم شاکی می شه از این کار من زود دستش رو می بره بالا می کوب...
3 تير 1392